- بو بردک
- بلبل
معنی بو بردک - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
احساس کردن، خبردار گردیدن، فهمیدن، پی بردن
احساس بو کردن، اندک اطلاعی از یک امر پنهانی پیدا کردن، گمان بردن، پی بردن
بلبل کوچک، بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، زندباف، هزار، مرغ چمن، زندلاف، شباهنگ، صبح خوٰان، زندوان، عندلیب، هزاران، بوبرد، هزارآوا، فتّال، هزاردستان، زندواف، شب خوٰان، مرغ خوش خوٰان، مرغ سحر
استشمام
استشمام
باخبر و آگاه شدن، فهمیدن و شنیدن و گمان بردن از چیزهای پنهان اطلاع یافتن
اسم او بردن، بلعیده فرو برده
خواهد او برد بیوبر اوبرنده اوبرده)
بوییدن، بو کشیدن، استشمام
нюхать
riechen
нюхати
wąchać
cheirar
annusare
sentir
ruiken
mencium
सूँघना
להריח
냄새를 맡다
koklamak
kunusa
গন্ধ নেওয়া
سونگھنا
هد هد
بلبل